محل تبلیغات شما

️مراسم عروسی بود . . ؛ پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. و داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید ، یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را یده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می‌آورید و جلوی دیگر معلمین و دانش‌آموزان آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ء دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع ی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید.

استاد گفت : باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست ' چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم '

| تربیت و حکمت معلمین، دانش آموزان را بزرگ می نماید. |

درود  بفرستیم به همهء معلمینی كه با روش درست و آموزش صحيح، هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می كارند و هم پاكی و انسانيت و جوانمردی را 

اما من چشم هایم را بسته بودم

افزایش خلاقیت کودک در فرزندپروری

 اختلالات نوشتاری در کودکان

ساعت ,دانش‌آموزان ,جیب ,هم ,داماد ,ولی ,ساعت را ,دانش‌آموزان را ,از جیبم ,شما ساعت ,بسته بودم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها